امرور اینده ایست که دیروز آرزویش را داشتی
از نگاه بزرگان
حکایت اول
پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود. ساعت ده شب، شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینه ریز و تعدادی النگو بود به من داد و گفت: فردا به پول نیاز دارم، اینها را بفروش. گفتم: اگر پول نیاز دارید، بگویید تا از جایی تهیه کنم. او در پاسخ گفت: تو نگران این موضوع نباش، من قبلا اینها را خریدهام و فعلا نیازی به آنها نیست. در ضمن با خانواده هم صحبت کردهام. من فردای آن روز، آنها را فروختم و برگشتم. شب شهید بابایی به منزل ما آمد و از من خواست کمی قدم بزنیم. حین قدم زدن گفت: وضع مناسب نیست.
قیمت اجناس بالا رفته، حقوق کارمندان و کارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمیخواند. پولها را از من گرفت. بعدها از یکی از دوستان شنیدم که همان شب، پولها را بین سربازان متاهل که قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندشان بروند، تقسیم کرده است.
حکایت دوم
مردی نامه ای به امام حسن مجتبی علیه السلام داد که در آن اظهار حاجت نموده بود. حضرت بدون آن که نامه را بخواند، فرمود: حاجتت را برآورده می کنم. کسی به ایشان عرض کرد: خوب بود نگاهی به نامه اش می انداختید و طبق آن عنایت می فرمودید. حضرت فرمود: همین اندازه که او ذلیلانه پیش روی من بایستد تا نامه اش را بخوانم، مورد سوال خداوند قرارخواهم گرفت.
ممکن است برخى گمان کنند که انفاق تنها فلسفهاش پرشدن خلاءهاى اجتماعى است و لذا مىگویند اگر این مسئله را حکومت و دولت بعهده بگیرد و با سازمانهائى که تشکیل مىدهد مشکلات فقر و مسکنت را حل نماید دیگر نیازى نیست که بصورت انفاقهاى فردى انجام گیرد.
ولى اینچنین نیست، یعنى انفاق فلسفهاش تنها پرشدن خلاءها نمىباشد بلکه رابطهاى با «ساختهشدن انسان» دارد. اینکه انسان چیزى داشته باشد و از خود جدا کند و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد. عطوفت یعنى تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یکى شدن و دل بجاى دل آنها نهادن خود هدفى اساسى و قابل اهمیت است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ